چگونه تورا فرياد كنم وقتي كه پژواك صدايم در كوچه پس كوچه هاي تنهايي
طنين انداز گشته است...
چگونه تو را بخوانم وقتي كه آرزوهايم بر باد رفته است و تو ديگر نيستي تا حرفهاي
ناگفته دلم را بشنوي و مرهمي باشي بر روي زخم هاي دلم...!
وقتي كه تو نيستي چه كسي سنگ صبور من خواهد شد...؟
اين روزها هرچه بيشتر جست و جو مي كنم كمتر پيدايت مي كنم ، گويي در خود گم
شده ام...
گلهاي احساسم در كوير بي مهري هايت پژمرده اند و تو گويي همه چيز را از ياد
برده اي...!!!
اي بهار خزان شده كه نيامده كوچ كردي ، هنوز يادت در سينه من است و من چون
شقايق داغدارم كه هرگز چشمان روشن تو را فراموش نخواهم كرد...!
به رفتنت مي انديشم به رفتني كه دلم را شكست و قلبم را براي هميشه مهمان
غم و اندوه نمود، چگونه دلتنگي هاي مرا نديدي؟
بگو در كدامين بهار به انتظار آمدنت بنشينم كه رفتنت را هنوز باورنکرده ام
و امشب مي خواهم از دلتنگي هايم برايت بگويم ، اين اولين باري نيست كه قلبم بر
قلمم چيره مي شود و از جدايي ها شكايت مي كنم ، از چشم انتظاري خالصانه ام
و از بد عهدي ايام!
مي نويسم آنچه را كه در دلم است و سپيدي كاغذ را مانند روزگارم سياه مي كند ...
javahermarket
نوشته : نارون
تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:روزگار,جدایی,سینه,یاد,هنوز,چشم,روشن,همیشه,مهمان,خالصانه,