پدری دستش را روی شانه ی فرزندش گذاشت و گفت:
«من قوی ترم یا تو؟»
پسر جواب داد:«من»
پدر با ناراحتی دوباره پرسید:
«من قوی تر هستم یا تو؟»
پسر جواب داد:«من»
پدر یاد زحمات و کارهایی و سختی هایی که برای فرزندش کشیده بود افتاد و دستش را از شانه ی فرزندش برداشت و چند قدم عقب رفت و دوباره پرسید:
«من قوی تر هستم یا تو؟»
پسر جواب داد:«شما»
پدر گفت:«چرا نظرت عوض شد؟»
پسر گفت:«وقتی دستتان روی شانه ام بود احساس می کردم یک دنیا پشتم و پشتیبانم است»