نمیدونم چرا دیگه مثله همیشه هر چی با ستاره های چشمك زن آسمون حرف
میزنم
دیگه آروم نمیشم ؟
نمیدونم دیگه چرا سو سو زدن ستاره های آسمون آبی واسم قشنگ و دیدنی نیست ؟
نمیدونم چرا دیگه رقص شنای ماهیهای قرمز كوچك توی حوض چشمامو نوازش نمیده ؟
نمیدونم چرا دیگه هر چی ترانههای عاشقونه میخونم حتی دلم یه ذره هم
سبك نمیشه ؟
نمیدونم چرا دیگه هر چی اسمتو صدا میزنم و گریه میكنم دیگه آرومم نمیكنه؟
نمیدونم .... ولی فقط میدونم كه جوابه تمومه این سوالها رو تو میدونی .
نمیدونم دلتنگی هایم را با كدام واژه به تصویر بكشم... دلتنگیهای شبانهام را به دست كدوم باد بسپارم... آیا بادی هست برای دلتنگی های وقت و بی وقت این دل خسته....؟!
نظرات شما عزیزان: