مسافر
بود نبود زیر آسمان کبود
مسافری بود تنهائ تنها
ازشهری دوری دور ها
با کو له باری غمها
جوان اما خمیده همچون کمان
زیبا ولی پر از چین ها
در نگا ه های سرد اش
آیه های شکست واندوه
درلبان خشک وخموش اش
میل هزارگفتگو
نگا هش در جسجوی نگاهی آشنائ
لبا نش در اشتیا ق کلا می با همز بانی
دلش نگران برای شهر ویران اش
دراندیشیه آنکه چه شد فرزندانش
او از آن شهری دوری دورها
از سرزمین قصه ها و افسانه ها
از دیار جنگ ها وغارت ها
از میان بمب ها و راکت ها
اُ فتان و خیزان ،با تلاش فراوان
بسوی دیاری نا آشنا
او در آن دیار در میان آدمها
آدمها همه با هم یکجا
اودر میان همه تنهای تنها
نظرات شما عزیزان: