تو آتش و من دودم.......
تاهمسفرم عشق است در جاده تنهایی
از دست نخواهم داد دامان شكیبایی
تا من به تو دل دادم افسانه شده یادم
چون حافظ و مولانا در رندی و شیدایی
از عشق تو سهم من ،همواره همین بوده است
رسوایی و حیرانی ، حیرانی و رسوایی
تو آتش و من دودم ،دریا تو و من رودم
هرچند محال اما ، چیزی است تماشایی
چندی است كه پیوندی است پیوند خوشایندی است
بین تو و آیینه ،آیینه و زیبایی
من دستم و تو بخشش ، تو هدیه و تو خواهش
من زین سو و تو زان سو ،می آیم و می آیی
با گردش چشمانت افتاده به میدانت
انبوه شهیدانت ،تا باز چه فرمایی
بی ساحل آغوشت آغوش سحرپوشت
چندی است كه طوفانی است ،این دیده دریایی
نظرات شما عزیزان: