روزگار تلخ
یه روز تو نم نم بارون...
توی پهنای خیابون...
یواشی اومد کنارم...
می دونست حال دلم رو ...
میدونست مثل حبابم...
بودنش بسته به جونم...
یه سوال بی جوابم...
میدونست که باشه هستم...
عمرمو به پاش نشستم...
ته آسمون قلبم...
قلب آسمون رو بستم...
انگاری اومده بارون ...
تا غمو واسم بباره...
همه ی بود و نبودم ...
گفته که دوستم نداره...
با قلبی که خورده تیشه...
رو بخار خیس شیشه...
از ته دلم نوشتم...
زندگی بی تو نمیشه...
زندگی بی تو نمیشه...
یه نفر کولشو بسته...
شده از زندگی خسته...
انگاری دلش شکسته...
میگه از بی کسی مسته...
زندگیم یه کوه درده...
یا مثل یه برگ زرده...
توی این دور و زمونه یاد گرفتم...
هر کسی که خوبی کرده...
زندگیش خشکه و سرده...
چرا دنیا با نگاه من بده؟؟...
انگاری خنده به من نیومده...
یه تبسم یه ترانه...
یه دنیا حرف عاشقانه...
ته تنهاییم نوشتم...
میخوامت بسه بهانه...
میخوامت بسه بهانه...
چرا دنیا با نگاه من بده...
انگاری خنده به من نیومده...
نظرات شما عزیزان: