هر جا که سفر کردم...
از کلمه ی کلیشه ای سلام خسته شدم
پس درود و صد درود بر همه ی شما دوستان گلم
بله اکنون احسان تهران بسر می برد و من در اصفهان زیبا و دوست داشتنی خودم
گاهی اوقات احساس می کنم اصفهان رو از احسان بیشتر دوست دارم
اما خوب دست خودم نیست اصفهان با چنارای بلند و زاینده رودی که الان خشک شده
منو اسیر خودش کرده
حالا فعلا این شعر به نظرم رسید
هرجاکه سفر کردم تو همسفرم بودی
وز هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی
با هرکه سخن گفتم پاسخ زتو بشنیدم
برهرکه نظر کردم تو در نظرم بودی
هر شب که قمر تابید هر صبح که سر زد شمس
در گردش روز و شب شمس و قمرم بودی
در خنده ی من چون گل در کنج لبم خفتی
در گریه ی من چون اشک در چشم ترم بودی
در صبحگه عشرت همدوش تو می رفتم
در شامگه غربت بالین سرم بودی
چون طرح غزل کردم بیت الغزلم کردی
چون عرض هنر کردم زیب هنرم بود
آواز چو می خواندم سوز تو به سازم بود
پرواز چو می کردم تو بال و پرم بودی
هرگز دل من بر تو یار دگری نگزید
گر خواست که بگزیند یار دگرم بودی
سرمد به دیار خود از ره نرسیده گفت
هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی
نظرات شما عزیزان: