شکوه های تلخ
زآن نامه ای که دادی و زآن شکوه های تلخ
تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است
ای مایه امید من ، ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه بشعرم نهفته است
شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار که ترانه من راز گو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
تا بر گذشته مینگرم ، عشق خویش را
چون آفتاب گمشده میاورم بیاد
مینالم از دلی که بخون غرفته گشته است
این شعر، غیر زنجش یارم بمن چه داد
نظرات شما عزیزان: